خیلی کم مونده به روزی که براش دارم روز و شبها رو میشمارم.
زندگیم طعم زیتون میده. طعمتوت فرنگی. سیب ...
این روزهای گذشته و هفتهای که گذشت، شاهد یکی از تلخترین اتفاقهای زندگی و تلخترین سوگواریها بودم ... من توی زمان رسیدن به بهترین نعمت الهی خیلی کند دویدم و دیر رسیدم؛ اما از خدا میخوام تو باقی مسیر هم دیر از قطار پیادهمون کنه و هم به نوبت ... اونهم نوبتهایی که زود و ناغافل نمیرسن.
رفت كه رفت...برچسب : نویسنده : roozane-m بازدید : 7
امشب و فردا شب هم که بخوابیم و بگذره
میرم به دیداری که دلم گرمه بهش.
گرم به اینکه خوب باشه. از خوبی شبیه همونی که خدا یک بار بعد اون امتحانا بهم داد. کمی صبورتر. کمی آرامتر. به همون مهربونی. به همون فهمیدگی.
رفت كه رفت...برچسب : نویسنده : roozane-m بازدید : 8
صدای قلبت با اون حجم کوچولوی دو سانتی از دیروز تو دهن و گوشمه. و قلبم برای فردا خم یه جور دیگه میزنه ...
خدا به قلب من و تو توان بده پابهپای هم و همراه ماه، تا اونجا که میشه با هم بدویم. با هم برسیم.
رفت كه رفت...برچسب : نویسنده : roozane-m بازدید : 8
خدایا میشه امروز، تو دومین روز ماه رمضان، بخوای که این دومین بار امتحان این سوزنها، ما رو برای دومین بار صاحب یه فرشته کنه...؟ میشه که قسمتمون دوری از هم نباشه؟؟؟ میشه؟
رفت كه رفت...برچسب : نویسنده : roozane-m بازدید : 13
روزشماری سخته.
نمیدونم به اونها که گرفتار سالشماری بودن چی گذشته
اما به اون دونههای بارونی که امروز از آسمون بارید
به ذوق این بچه از دیدن همنوعش
به ترسم از روزهای بعد
قسمت میدم چشمم رو روشن کن به برق چشمی شبیه همین چشمای گرمِ قهوهای و باهوش و مهربون و فهمیده
رفت كه رفت...برچسب : نویسنده : roozane-m بازدید : 13
دلهره افتاده به جونم که اگه نشه چی ... اگه این داروها این ماه اثر نکنن... هی فال حافظ هی التهاب هی اضطراب... بعد با خودم میشم شاید خیر توی دیرتر شدنش باشه ... چه میدونی تو ...
من فقط گاهی یاد خواهشم میفتم از اونی که ازش خواسته بودم ما رو از هم جدا نکنه ... دلم خوشه به همون خواهش که روزی تو اوج اضطراب و درد ازش خواسته بودم ...
رفت كه رفت...برچسب : نویسنده : roozane-m بازدید : 9
تو دلم رخت میشورن.
هم دلم یه هدیهب دیگه از خدا میخوام
هم با این اوضاع گندِ اخلاقی تو جامعه از عاقبتش میترسم ...
هم میخوام تو مسیری که هستم بمونم و درجا نزنم تا روزی که نذر و نیتش رو کردم ... هم از دستاندازهاش میترسم ...
یه شورش اساسی لازم دارم علیه این همه دلشوره
رفت كه رفت...برچسب : نویسنده : roozane-m بازدید : 35
این سلولهای چاق و غالب
قراره کجای سرنوشت ما باشن؟
قراره ما رو کجا ببرن ...
این آدم ضعیف و پرادعا
که یه سلول مسیر زندگیش رو تعیین و عوض میکنه
امروز پر از سواله و امیدوارم فردا پر از حسرت نباشه ...
رفت كه رفت...برچسب : نویسنده : roozane-m بازدید : 33
برچسب : نویسنده : roozane-m بازدید : 33
برچسب : نویسنده : roozane-m بازدید : 24